پانیسا پانیسا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

مهربون مامان و بابا

لباسای دخملم

مامانی اینام لباساتن ایشا الله صحیح و سالم بیای و بپوشیشیون دست مامان و بابامم درد نکنه . ...
21 مهر 1392

بدون عنوان

سلام پانیسای مامان .دخمله نازم ببخشید که چند روزه برات چیزی ننوشتم آخه سرم خیلی شلوغ بود همش درگیر جشن سیسمونیت بودیم دیروز جشنتو خونه مامانجون گرفتیم  .دست مامانجون و بابا جون درد نکنه خیلی زحمت کشیدن سنگ تموم گذاشتن همه وسایلت خیلی خوشگل بود . دایی امیر و خاله لیلا هم که دیگه حسابی خسته شده بودن دست همشون درد نکنه ایشا الله عروسیشون جبران کنیم عزیز جون و آقا جونم برات یه تو گردنی خیلی خوشگل گرفته بودن دستشون درد نکنه. مامانی الان خستم فردا عکس اتاق و وسایلتو برات میذارن . دوست دارم عشق مامان برای اومدنت لحظه شماری میکنم . ...
16 مهر 1392

خریدای بابا جونت

عزیز دلم بابا جون خیلی دوستت داره چند روز پیش با هم رفتیم برا اتاقت موکت و لوستر خریدیم .اولش یه لوستر آبی خریده بودیم ولی بعد یه زردشو دیدم خیلی خوشم اومد بابایی هم برات خریدش آخه به وسایل اتاقت بیشتر میومد . دیگه اتاقتو تمیز کردیم و چند روز دیگه ایشا الله سیسمونی رو میچینیم. ...
3 مهر 1392

خرید سیسمونی

مهرسا جونم سلام عزیزم  مامان فدات بشه . مادر جون و بابا بزرگ برات کلی وسیله خریدن.دستشون درد نکنه ایشا الله سایه شون همیشه بالای سرمون یاشه . خیلی وسایلت خوجله همش لحظه شماری میکنم که بیای و ازشون استفاده کنی . چند روز دیگه اتاقتو میچینیم بعد عکساشو میذارم. دیروزم یه لباس خیلی خوشگل دیگه برات خریدن که روش کلی قورباغه داره.وای فدات بشم وقتی بپوشیش خیلی ناز میشی .   ...
3 مهر 1392

شروع ثبت خاطرات

سلام دخترم امروز برات این وبلاگو ساختم و تا زمانی که بتونی بخونیش روز شماری میکنم خیلی دوستت دارم
2 مهر 1392
1